یک پیشنهاد موسیقیایی!


از آن تصنیف هایی است که مخصوص شش ماه دوم سال اند. از آن هایی که جان می دهند برای وقت هایی که باران می آید یا برف. فعلا گوش بدهیدش، بعد نگه اش دارید برای روزهای بارانی و برفیِ در راه. 

تصنیف «معجزه» از سالار عقیلی:

بشنوید

 

پُست واگیردار!

سوار تاکسی شده اید. مسیر طولانی است. تکیه می دهید به صندلی و سعی می کنید تا رسیدن به مقصد، خودتان را سرگرم کنید. به آدم های بیرون زل می زنید یا غرق فکر می شوید یا شاید ام پی تیری پلیر داشته باشید. حالا نزدیک های رسیدن به مقصد هستید. کمی جابجا می شوید تا کیف پولتان را دربیاورید و کرایه را حساب کنید. با آرامش، زیپ کوله تان را باز می کنید و بدون نگاه کردن به محتویات داخل کوله، یکراست می روید سراغ جای همیشگی کیف پولتان. نیست. سرتان را می کنید توی کوله. نیست. خرت و پرت های کیفتان را به هم می ریزید. فایده ای ندارد. تاکسی دارد به مقصد نزدیک می شود و بقیه مسافرها هم دارند کم کم تکانی به خودشان می دهند تا کیف هایشان را دربیاورند. شاید کیفتان را توی جیب کاپشنتان گذاشته باشید؟ نه. جیب راستی چطور؟ آنجا هم نیست. جیب های مانتو و جیب های مخفی؟ فایده ای ندارد. جیب های شلوار؟! آخر کدام دختری کیف پولش را در جیب شوارش می گذارد؟! بهتر است تسلیم شوید و واقعیت را بپذیرید: شما کیف پولتان را در خانه جا گذاشته اید!
خب حالا واقعیت را پذیرفته اید و کمی آرامتر شده اند. فقط مانده یک نکته: کی کرایه را می دهد؟

*

آرزو داشت یک همچین ماجرایی را تعریف می کرد؛ اینکه یک مرتبه فهمیده جای کیف پولش خالی است و مانده چطور کرایه را حساب کند. چه کار کرده؟ بنا به هزار و یک دلیل بهتر دیده که به جای توضیح به راننده از خانم بغل دستی کمک بگیرد. از شانسش، خانمی مَشتی کنار دستش بوده و کرایه‌اش را حساب کرده و ماجرا به خیر و خوشی تمام شده.
من داشتم به حرف های آرزو گوش می دادم و بابت پایان خوش ماجرا هم خوشحال بودم تا اینکه یک لحظه از فکرم گذشت:«آمدیم و توی همچنین موقعیتی خانمی مَشتی موجود نبود، آن وقت چه؟» و درست در همین لحظه بود که مبتلا شدم.

*

بهش می‌گویند سندرم «کیف پولم همرامه؟!» و از علائمش هم این است که فرد مبتلا بعد از سوارشدن در هر وسیله‌ی نقلیه‌ای، در بازه‌های چند دقیقه‌ای به یکباره مثل برق‌گرفته ها، دنبال محل همیشگی کیف پولش می‌گردد و از خودش می‌پرسد:«آوردمش؟!»
گویا اسم  این سندرم را هم به افتخار این سوالِ مکرر، همین گذاشته‌اند!
واگیردار هم هست. یعنی الان شما هم گرفته‌اید احتمالا! شرمنده! D:

 

انگلیس کیلو چنده؟!

دیگر آرام آرام به هر طرف که نگاه کنی می‌توانی بگویی: کار، کارِ چینی‌هاست!

 

من و کد 1 ام

- آقای ربیعی هستن؟
- نخیر. اشتباه گرفتین.
- مگه این شماره ... (شماره را می خواند) نیست؟
- بله، شماره درسته  ولی احتمالا یکی دو تا عدد رو بهتون اشتباه دادن.
- ااا...
بعد از یک مکث طولانی منتظرم خداحافظی کند و قطع کنم که یکهو می گوید:
- ... ببخشیدا! فقط یه سوال می تونم بپرسم؟ اگه فضولی نباشه؟!... ببخشید، یعنی شما شوهرتون باربر نیستن؟!
- نخیر. عرض کردم که شماره رو اشتباه گرفتین.
کلی عذرخواهی می کند و بعد هم خداحافظی.

این اولین بار نیست که اشتباه می گیرند و مسلما آخرین بار هم نخواهد بود. ماجرا از آنجا شروع شد که من دنبال یک خط تلفن همراه می گشتم و پدربزرگ دیگر از خط همراهش استفاده نمی کرد. این شد که خطش را دادند به من و من كاملا اتفاقي صاحب يك خط با كد 1 شدم. عدد بعد از ۱ اش هم نشان می دهد پدربزرگ احتمالا همان اولای صف بوده! جالب اینجاست که وقتی خط را به من دادند، اصلا به اين موضوع دقت نکردم تا اینکه موقع دادن شماره ی جدیدم به چند تا از دوستان، برای اولین بار شنيدم که گفتند:«بابا كد 1!». بعد هم متوجه ام کردند که منظورشان نه با باباشان که با من است. تازه دوزاری ام افتاد.
مشتری سری های اول تلفن همراه، اکثرا صاحبان شغل های آزاد بودند و اينطوري است كه بيشترِ آن هايی كه اشتباه با خط من تماس مي گيرند مردهای صدا كلفت اند و احتمالا سبیل کلفت! با پيش شماره هايی از اطراف بازار! يك بار كه به یکی از این شماره هاي نا آشنا جواب دادم، آقايی سن و سال دار از پشت تلفن تا گفتم سلام، سلام کرد و یک نفس شروع کرد به حال و احوال پرسیدن و حال مرا و كاظم آقا و بچه هايمان را پرسيد و بعد از كلی تعارف گفت كه «ببخشيد! كاظم آقا تشريف دارن؟» ومن بعد از سلام فقط توانستم به او بگويم:«كدوم كاظم آقا؟» ، مزخرف ترين حرفی بود که در تمام عمرم زده بودم. من اصلا مگر چند تا كاظم آقا در زندگيم می شناختم؟! در واقع هیچی! گفت:«همونی كه كركره مي سازه.» گفتم:«نه آقا!»
حکایتشان زیاد است. یک روز باید همه ی این ماجراها را جمع کنم و بکنم یک کتاب. اسمش را هم بگذارم: من و کد 1 ام!